Part_2

Bitch · 08:06 1400/09/14
Part_2

رکسانا-مثل اینکه بهت دل باختن! 😉هیلی-منظور؟! 😐💕آها اون پسره ی دست و پا چافتی رو میگی😐😂

رکسانا-اتفاقا این پسره به زرنگیش و باهوش بودنش و شخصیت بالاش معروفه ولی امروز وقتی تورو دید دست و پا چلفتی شد،خوب بهم ریختی حالشو 😂 ولی یه سوال دارم تو وقتی بقیه نیستن خیلی شخصیت شاد و شنگولی داری شیطون هم میشی ولی وقتی مهمونی کسی میاد زود مودت عوض میشه و مغرور کم حرف و ساکت و آروم و جدی میشی چرا؟! هیلی-چرا نداره که من قرار نیست جلو مردم خل بازی در بیارم برا همین ساکت آروم و جدی میشم از نظرم این شخصیت بهتره 😌رکسانا-خب حالا ول راستی نیما جذاب بود ها بهش دل نباختی؟! 😁هیلی-نه خیر جذابیتش کجا بود شببه هر چیزی میمونه غیر از انسان 😐رکسانا-شمارتو ازم خواست هیلی-خب بهش دادی؟ میدونم تو دختر خوبی هستی و همچین کاری نمیکنی... مگه نه؟! رکسانا-اول بهش گفتم خودت برو ازش بگیر که رابطتتون بهتر شه ولی اخرش از گوشیم کشش رفت😐😁هیلی-پوف الان پخشش میکنه ولی کن بزار بخوابم گلی بای بای بوسیدمش و خوابیدم روزها گذشت نیما هرچند روز یه بار میومد خونمون البته هرروز دور و بر خونمون بود که منو ببینه خونشون خیلی از خونمون دوره ولی اون بازم میاد چک کنه ک من دارم چیکار میکنم و فلان هرچی منتظر موندم بهم پیام نداد بیخیالش شدم 

بعد از یک ماه....

علیرضا-هیلی کجایی

هیلی-جانم داداش

علیرضا-میخواستم درمورد یه چیزی باهات حرف بزنم

هیلی-جانم بگو منتظرم

علیرضا-میخواستم بگم که ما میخوایم بریم سفر انگلستان بیرمنگهام قراره توهم بیای یه سال اونجا میمونیم بعد برمیگردیم

هیلی-وای راست میگی؟!مدرسم چی؟!😳

علیرضا-نگران نباش همچیو ردیف کردم. انگلیسی بلدی دیگه میتونی کارتو راه بندازی؟ 

هیلی-از خودشون بهتر بلدم چمه مگه زبان عربی،انگلیسی چینی،فرانسوی،اسپانیایو بلدم 😌

علیرضا-باریکلا به خودم رفتی بسیار باهوش

هیلی-سقف ریخت داداش:|

علیرضا-درد 😐

هیلی-بی درمون بگیری 😁

یهو گوشی رکسانا زنگ خورد جواب داد خاله ی نیما بود مارو برای تولد نیما دعوت کرده بود قرار بود دو روز دیگه 15 سالش بشه ایش من دوست ندارم برم طویله ی این😑

رکسانا بهم گفت که باید برم لباس بخرم برای تولدش و چون تولدشه باید خوشگلترین دختر فامیل از نظر خودشو بوس کنه و باهاش برقصه تا آخر تولد باید همراهش باشه البته اگه دوست دختر نداره.

رفتیم لباسای زیروز خریدم و برگشتم وقتی پوشیدم خیلی بهم اومد. اابته من موهام تا کمرمه ولی اینجوریش که کردم یکمی کوتاه شد لخت بودن موها. برای نیما هدیه خریدیم و رفتیم خونه ی دوش گرفتم لباسای راحتی پوشیدم و رفتم که بخوابم تا وقتی که رکسانا صدام زد. رفتم پایین پرسیدم چه خبره بهم گفت که برای فردا لباس راحتی هم بردار قراره ی شب خونشون بمونیم. کلی غر زدم و بعدش رفتم بالا موهامو شونه کردم گوشیمو چک کردم و گرفتم خوابیدم روز بعدی روز تولد بود ساعت هشت صبن بیدار شدم پنجشنبه بود اخخ چقدر من روزای تعطیل رو دوست دارم😁 دست و صورتمو شستم صبحونه خوردم  و برگشتم اتاق خوابم یهو یه شماره ی ناشناس پیام داد 😐

ناشناس-سلام خوشگله

هیلی-قیافت شبیه پشگله، معرفی کن

ناشناس-شطوری

هیلی-مگه دکتری گفتم معرفی کن

ناشناس-باشه بابا باشه من نیمام همونی که برای تولدش دعوتین میخواستم بهت بگم که میای یا نه اگه نیای تولد بدون تو هیچه باید تو اونجا باشی 

هیلی-نه نمیام

نیما-اه اعصابمو خورد نکن دیگه بیا اگه نیای خودم میام اینقدر بوست میکنم تا با پای خودت بیای

هیلی-گه نخور باشه میام ببشعور احمق 😐

نیما-بوس به لبت عشق زندگیم

هیلی-ایش بوی دهنت ادم میکشا

نیما-بای بای عشقم میبینمت

هیلی-بای عشقم هم عمته

رفتم ورزش کردم بعد دو ساعت برگشتم دوش گرفتم و بعدش لم.دادم رو تخت  فیلم ببینم تا وقتی که ناهار حاضر شه 

دو ساعت گذشت و رکسانای خوشگلم برای ناهار صدام زد قرفونش برم چقدر دستپخش خوبه

ناهار قرمه سبزی بود علیرضا عجله داشت گفت زود بخورید تا بریم 

من که اصلا شکمو نیستم به قول علیرضا معده ی گنجشک دارم دوتا قاشق خوردم سیر شدم 😁

اماده شدیم رفتیم من که خودم ماشالله هیچی کم نداشتم زیاد آرایش نکردم فقط یه خط چشم کشیدم و لباسامو پوشیدم و رفتیم

نیمارو دیدم یه کت شلوار مشکی پوشیده بود و دکمه ی پیرهنشو باز گذاشته بود و ی گردنبند طلایی انداخته بود شبیه لوطای قاچاقی پولدار شده بود سلام کرد بهم لبخند شیطانی زد و بعدش صداش زدن دیگه تولدش شروع شده بود من نشسته بودم یه ور با رکسانا که چندتا دختر اومدن بهم گفتن که بیا پیشمون و از این حرفا یکیشون بیش از حد لوس بود اون دوتا هم به شچسبیده بودن وقتی نیما اومد  گفتش جو چطوره خانما و یه چشمک زد و رفت اینا واسش غش و ضعف میرفتن منم پوکر 

هیلی-راستی اسمت چیه

اونی که بیش از حد لوس بود اسمش درنا بود اون دتا هم یکی سلین و یکی ایدا

درنا رفتش پیش نیما یکمی نشست خودشو لوس کنه

ایدا-وای کاشکی نیما منو برای رقص و بوس انتخاب کنه واییی چقدر خوب میشه چقدر جذابه این پسر 

سلین-غلط کردی منو میبوسه امروز حالا میبینیم

ایدا-میبینیم

درنا یهو اومد و گفت نه خیر اون امروز خوشگلترین دختر فامیل یعنی من رو بوس میکنه مینطوره مطمئنم 😌

ایش چقدر اینا لوسن اخه| نیما شمعارو فوت کرد و کیک رو برید بعدش ما رفتیم هدیه هارو بهش دادیم رکسانا و علیرضا منو فرستادن تا بهش هدیه بدم از بقیه گرفت درنا و سلین و آیدا وقتی نوبت من رسید اول لپمو بوس کرد و بعد گفت ممنونم عزیزم خیلی خوشگل شدی منم فق گفتم مرس و رفتم زود درنا و سلین و آیدا داشتن خودشونو جر مدادن

وقت انتخاب دختر برای رقص و بوس رسید من متوسل بودم که اسممو نگه خدایا اسممو نگه

تا اینکه نیما یه گل ورداشت اومد گذاشت جلوی من درست رو میز و بهم گفت خوشگلترین دختر دنیا با م به من افتخار رقصیدن با تورو میدی؟😍

منم ساکت خواستم اون لحظه خودمو بکشم 😐💕

رکسانا ازم نیشگون گرفت کع قبول کن قبول کردم دستمو گذاشتم تو دستش و رفتم باهاش برقصم رسیدیم به سالن که دستشو گذاشت دور کمرم و با دست دیگش دستمو گرفت منم دستم دور گردنش بود میرقصید و محو چشام شده بود کلی با رقص ترکوندیم و تموم شد دستامو گرفت صورتشو نزدیک صورتم کرد نفسامون بهم میخورد  سرخ شده بودم از خجالت لباشو نزدیک لبام میکرد و تو چشام خیره شده بود من نگاهم رو به زمین بود صورتش خیلی نزدیک شد نفسای گرمش به لبام میخورد لباشو گذاشت رو لبام و چشاشو بست منم چشمامو بستم دروغ نگم خیلی خوشم اومده بود لباش داغ و پر بود زبونش با زبونم برخورد کرد لبمو میبوسید و مک میزد رو کمرم هم دست میکشید تا وقتی که ولم کرد لبم ترک خورده بود و ازش خون میومد خونشو با دستمال برام پاک کرد و بهم گفت این بهترین روز زندگیمه! 😍

من از خجالت سرم پایین بود نمیوردمش بالا چون میددنستم مثل لبو قرمز شده بودم لبخند زد سرمو بالا گرفت و بهم گفت خیلی سرخ شدن گونه هاتو دوست دارم فک کنم عاشقت شدم من ولش کردم و رفتم نشستم رکسانا اومد سوکم بده😐

رکسانا-لبش چه مزه ای بود؟!

هیلی-حال بهم زن

رکسانا-دیدی بهت گفتم عاشقت شده ولی حرف گوش نکردی بدجوری بهت دل باخته ندیدی اون شب چجور یمحوت شده بود حالا ولی کن راستی این پایان ماجرا نیست نیمایی که تورو انتخاب کرد تو باید....

بقیه پارت بعدی😐💕